منطقه خدایی مغز انسان کجاست ؟ نياز انسان به دين قدمتي به عمر تاريخ دارد. زيرا بشر از همان آغاز زندگي خود به حامي مقتدر و تكيه گاهي نيرومند احساس نياز مي كرده است. موضوع دين، مورد بحث محققان پيشگامي همچون جيمز ، فرويد ، يونگ و ديگران بوده است و پس از آن انديشمنداني نظير آلپورت به تبيين مذهب پرداختهاند. به دنبال ظهور نظريهها و جنبش روان شناسي مثبت كه در سلامتي رواني بر وجود ويژگيهاي مثبت و رشد تواناييهاي فردي تأكيد داشتند، گروهي از روان شناسان به جاي اصطلاح سلامتي رواني از بهزيستي روان شناختي استفاده كردهاند. هيچ دوره اي از تاريخ بشر خالي از اعتقاد ديني نبوده است.
مطالعات انجام شده در دهه 90 برای فهم رابطه پیچیده میان معنویت و مغز انسان ابتدا توسط توسط پرسینگر، روانشناس مغز و اعصاب دانشگاه لورنتیای آنتاریو و سپس توسط متخصص اعصاب و روان” راما چاندران “در دانشگاه کالیفورنیا نشان داده شد که در مغز انسان یک بخش یا منطقه خدایی وجود دارد.
منطقه خدایی مغز انسان حضور و احساس تجربههای خدا مانند راایجاد میکند.
اسکنهای گرفته شده با روش مقطع نگاری با نشر پوزیترون نشان میدهد کهاین مناطق عصبی هر زمان که مباحث معنوی از قبیل دیدار با خدا، گفتگوی دینی، از خود گذشتگی، فداکاری، انسان دوستی و معناجویی پیش میاید، روشن میشوند.
دیدگاه غالب درباره ذهن، انسان را دارای گروهی از تواناییها و استعدادها میداند که میتواند وظیفهها و تکالیف شناختی خود را انجام دهد. به بیان دیگر، تواناییهای شناختی برای مدیریت، گونههایی ویژه از اطلاعات پدید آوردهاند و بدین سان بیشتر معرفتهای انسانی دارای قلمروی ویژه در مغز آدمی است (فودور ، 1983). پژوهشهای “بویر” نشان داده است قلمروهای ویژه وجود دارد که به تعبیر و تفسیر ارزشهای مذهبی میپردازد.
مفهومی که به تازگی با پژوهشهای عصب شناسان پشتیبانی شده است و آنها را در جستجوی سویههایی از ذهن انساناند که درگیر تجربهها و مفهومهای معنوی و دینی است.
بررسیها نشان داده که فعالیت لوپهای گیجگاهی مغز انسان باتجربههای معنوی او پیوستگی دارد. زوهار و مارشال، اشاره کردند که لوپهای گیجگاهی به سیستم کناری (حاشیهای)، یعنی کانون حافظهای و هیجانی مغز نزدیک است.
بخشی از سیستم کناری(نیمه پیشین آن) برای رمز گردانی تجربهها در حافظه ضروری است. زمانیکه کانون هیجانی مغز تحریک میشود فعالیت شدیدی در لوپهای گیجگاهی رخ میدهد. شدت فعالیت لوپها نیز اثر شدیدی بر هیجان مغزی دارد. “زورهار و مارشال”، برآن هسند که حتی اگر اثر تجربههای معنوی بر لوپهای گیجگاهی چند ثانیه بیشتر نباشد، کارکرد نیمه پیشین مغز اثر هیجانی ماندگاری در سراسر زندگی فرد میگذراند. بطور کلی باید گفت که پیشرفتهای نوین در شاخه عصب شناسی نشان داده است که بیگمان کارکرد مغزی با تجربههای معنوی همراه است.
به سخن دیگر فعالیتهایی در بخشهایی از مغز انجام میشود که نقش معنوی دارد.
یکی ازاین بخشهای مغز بخش لوپهای گیجگاهی است که دقیقا پشت ناحیه گیجگاهی است و عصب شناساناین بخش را «منطقه خدایی »نامیدهاند؛ زیرا هنگامیکه بطور مصنوعی تحریک میشود، موضوع مورد علاقه فرد، موضوعهای معنوی است مانند: دیدار خدا، گفتن از دین از خودگذشتگی و فداکاری وماننداینها. بخش دوم به نوسانهای مغزی اشاره دارد که در زمان آگاهی و هوشیاری فرد در 40 هرتز حرکت میکند که فعالیتهای مغزی را هم آهنگ میسازد. بدینسان هم منطقه خدا و هم بخش نوسانهای 40 هرتز، که ساختارهای مغزیاند، کارکردی پیرامون معنا و نقش آن در زندگی دارند.
در بخش نوسانهای 40 هرتز، بخشهای گوناگون مغز با هم آمیخته میشود و بدینسان انواع حسها با همدیگر پیوند مییابد تا وارد موضوعهای ادراکی شود، یا هشیاری کاملی برای فردپدید آورد. دراین حالت، فرد دوست دارد که تجربهای همسان از موضوعها و پدیدههای گوناگون داشته باشد و درباره پیرامون خود یگانگی احساس کند؛ این آمیزش در اندازههای بزرگتر، همان معنویت است.
در دو دهه اخیر روانشناسی دین و مطالعه موضوعات معنوی به طور فرآیندهای مورد توجه روان شناسان قرار گرفته است. بیشترین مطالعات صورت گرفته در حوزه روانشناسی دین تحقیقات مربوط به رابطه دین و معنویت با سلامت روان است. علاوه براین بعضی از روان درمانگران سعی کردهاند تا از معنویت در درمان اختلالات روان شناختی استفاده کنند. برای مثال درمان شناختی – هیجانی دینی (رجایی، 1387)؛ درمان انسانگرایانه و هستی گرا (ماهرر و شفرنسکی، 1996)؛ درمان مراجع – محور (وست ، 2000)؛ درمان عقلانی – هیجانی (نیلسون، جانسون و الیس، 2001)؛ درمان شناختی (پروپست و شفرنسکی، 1996) و روان درمانی یک پارچه معنوی (پارگامنت، 2007).